روانشناسی

والدین ما چقدر مقصر هستند؟

والدین ما چقدر مقصر هستند؟

زیگموند فروید یکی از پدران روانشناسی مدرن و مخترع درمان «روی مبل بنشین و درباره احساساتت به من بگو»! فروید خیلی حق داشت. اما او نیز اشتباهات زیادی کرد. هر دوی این گفته‌ها غیر قابل انکار است. یکی از ایده‌های بزرگ فروید این بود که والدین نقش تعیین کننده‌ای در شکل‌گیری شخصیت و سلامت عاطفی و روانی فرزندان خود دارند. این ایده‌ای است که تا به امروز ادامه دارد.
تا قبل از فروید، درک می‌شد که والدین رفتارهای خاصی را به فرزندان خود آموزش می‌دادند. بگویید «لطفاً» و «متشکرم»، صبح‌ها رختخوابتان را مرتب کنید، گل نخورید، برای شما بد است، اما فروید این ایده را مطرح کرد که والدین از طریق تأثیرگذاری بر ناخودآگاه کودک، در واقع می‌تواند نحوه نگرش کودک به خود و جهان را شکل دهد. والدین از طریق اعمال خود می‌توانند شخصیت دائمی‌ کودک را چه خوب و چه بد شکل دهند. این ایده به طور شهودی منطقی بود. اگرچه توضیحات فروید برای چگونگی وقوع این اتفاق کمی‌عجیب بود. پسرهای کوچک می‌خواستند پدرانشان را بکشند و مادرانشان را لعنت کنند و دختران کوچک محکوم بودند که تمام زندگی خود را مخفیانه به آرزوی داشتن آلت تناسلی بگذرانند.

Sharing the child rearing - Raising Arizona Kids Magazine

والدین


این توضیحات به درستی مورد انتقاد قرار گرفت و به زودی به عنوان بی‌معنی بودن نادیده گرفته شد. اما ایده پدر و مادر گیر کرد و در طول قرن میانی، این ایده جای خود را به عنوان بخشی پذیرفته شده از فرهنگ امروز ما باز کرد. این فرض راه خود را از طریق حرکات خودیاری مختلف نیز دنبال کرده است. در دهه‌های 70 و 80، سمینارهای خودیاری برای اولین بار در مورد واداشتن مردم به ابراز احساسات «سرکوب‌شده» طراحی شدند، و در بحبوحه خشم خود، بسیاری نیز خاطرات «سرکوب‌شده» آسیب‌های وحشتناک دوران کودکی را کشف کردند که ممکن است داشته باشند یا نداشته باشند.

قرن بیست و یکم که شروع شد، کاملاً عادی و قابل قبول بود که درباره کمبودهای والدین خود به عنوان نوعی توضیح برای خودتان صحبت کنید. این یک موضوع جهانی در میان هر گروه پشتیبانی، سمینار یا جلسه درمانی شده بود. انجمن‌های خودسازی مملو از داستان‌های “وای بر من” است در مورد اینکه چگونه والدین به اندازه کافی خوب نیستند یا هرگز قدردانی کافی از خود نشان نداده‌اند یا به نحوی غیرمستقیم مسئول بحران فعلی فرد هستند.
امروزه این تصور از مسئولیت والدین آنقدر رایج و فراگیر است که به کلیشه‌ای تبدیل شده است، تقلید از خود. “اوه، مامان به اندازه کافی تو را در آغوش نگرفت؟ بیا برویم اسمیرنوف بنوشیم و با BMW مسابقه بدهیم، مثل شورشیان”. مرز باریکی بین خودسازی و ارضای خود وجود دارد، و به این باور رسیده‌ام که این یکی از حوزه‌هایی است که بسیاری از مردم به‌شدت در آن به خود ارضایی مشغول هستند.


والدین ما چقدر تأثیر دارند؟


تصور کنید دوقلوهای همسان وجود دارند، ویژگی‌های یکسان، عقل یکسان، ژنتیک یکسان، و شما آنها را در بدو تولد از هم جدا کردید. یک دوقلو به یک خانواده در میانه هر کجا می‌رود و دوقلو دیگر به خانواده دیگری در قلب لس‌آنجلس می‌رود. حالا تصور کنید که می‌توانید این دو دوقلو را ردیابی کنید و مجموعه‌ای از تست‌های شخصیتی، پرسشنامه‌ها را به آنها بدهید و رفتار و انتخاب‌های زندگی آنها را مطالعه کنید. دوقلوها چقدر شبیه یا متفاوت خواهند بود؟ همان ژنتیک اما محیط‌های مختلف، خانواده‌های مختلف، تجربیات متفاوت زندگی.

خب، اگر تعجب کردید، محققان این کار را با صدها جفت دوقلو که در بدو تولد از هم جدا شدند انجام دادند و مشخص شد که حدود 45٪ از شخصیت‌ها و الگوهای رفتاری ما مبتنی بر ژنتیک است، 55٪ دیگر بر اساس محیط و زندگی ما است. این خودش خیلی جالبه تقریباً پاسخی قطعی به بحث قدیمی‌«طبیعت در مقابل پرورش» است. اما نکته مهم اینجاست: دوقلوهای همسان که در یک خانه با والدین یکسان بزرگ می‌شوند نیز تقریباً 45 درصد یکسان و 55 درصد متفاوت هستند.
معنی آن چیست؟ خب، در واقع این بدان معنی است که ما کم و بیش در نهایت همانی هستیم که هستیم بدون توجه به اینکه چه کسی والدین ماست که اصلا درست به نظر نمی‌رسد، درست است؟ داده‌ها نشان می‌دهند که روش‌های فرزندپروری والدین ما تأثیر قابل ‌توجهی بر ویژگی‌های شخصیتی دائمی‌ ما ندارد. به عبارت دیگر، والدین ما چیزهای سطحی را تعیین می‌کنند – چه تیم ورزشی را دوست داریم، چگونه لباس بپوشیم، کجا با هم می‌نشینیم – و آنها چیزهای مهم را تعیین نمی‌کنند، عزت نفس، تمایلات جنسی، درونگرایی/برونگرایی، روان رنجوری، دیدگاه‌های سیاسی و غیره یا حداقل از طریق رفتارشان آن را تعیین نمی‌کنند.

                 چگونه زبان جدید یاد بگیریم؟


نه، تو خجالتی نیستی چون پدرت هیچ وقت با تو صحبت نکرد. یا در واقع، بله، شما خجالتی هستید، زیرا پدرتان در دوران بزرگ شدن با شما صحبت نکرده است، این دلیل نمی‌شود که شما فکر کنید. اما من خیلی شبیه پدرم هستم. چرا؟ البته که هستی، 50 درصد از همان ژن‌ها را داری. خجالتی که فکر می‌کردی از والدینت به ارث برده‌ای که تمام دوران کودکی‌ات را نادیده گرفته‌اند؟ خب، در واقع والدینتان شما را نادیده گرفتند، زیرا آنها خجالتی هستند و همچنین بیانگر نیستند. و احتمالاً آنچه شما را از نظر اجتماعی مضطرب می‌کند دقیقاً همان چیزی است که آنها را از نظر اجتماعی نیز مضطرب می‌کند. وقتی مطالعه شد، معلوم شد که بیشتر شباهت‌های شخصیتی بین والدین و فرزندان را می‌توان با ژنتیک توضیح داد، نه لزوماً با شرطی کردن یا تربیت.
بابا درون‌گرا و غیر بیانگر بود و شما او را به خاطر درونگرا بودن و بیان نکردن خود سرزنش می‌کنید. به هر حال، شما در خانه‌ای بزرگ شده‌اید که این امر عادی بود. اما معلوم شد که هر دوی شما از طریق یک ژنتیک مستعد درونگرا بودن و غیر بیانی بودن بودید. این انتخاب آگاهانه هیچ کدام از شما نبود.

مامان عاشق ریاضی بود و دوست داشت در انجام تکالیف ریاضی به شما کمک کند، بنابراین فرض می‌کنید که از او یاد گرفتید که ریاضی را دوست داشته باشید. اما در واقع، هر یک از شما استعداد ریاضی و لذت در حل مسائل را به ارث برده‌اید و به سادگی از انجام آن با هم لذت می‌برید. بابا مشکل عصبانیت داشت. شما فرض می‌کنید که ناخودآگاه یاد گرفته‌اید که خشم روش قابل قبولی برای مقابله با تعارضات است و بنابراین اکنون مشکلات خشم دارید. اما یک بار دیگر، آیا پدر به شما یاد داد که عصبانی باشید؟ یا هر دوی شما استعداد یکسانی را برای “فیوز کوتاه” به ارث برده‌اید؟


 آیا این به این معنی است که والدین ما تأثیری در نحوه رفتار ما ندارند؟


خب نه. تأثیر بسیار کوچک است، بسیار کوچک‌تر از آنچه فروید فکر می‌کرد و بسیار کوچک‌تر از آن چیزی که بیشتر ما فکر می‌کنیم. حدود 45 درصد از شخصیت دائمی‌ ما توسط ژنتیک تعیین می‌شود. حدود 55٪ توسط محیط و تاریخ زندگی ما تعیین می‌شود. رابطه ما با والدینمان چیزی در زیر چتر 55 درصدی محیط و تاریخ زندگی قرار می‌گیرد. بله، والدین شما تنها بخش دیگری از “محیط” کلی شما هستند و به نوعی از نظر عاطفی خاص نیستند.


اما در مورد والدین بدسرپرست چطور؟


والدین بداخلاق آشکارا بچه‌هایشان را نابود می‌کنند. اما این احتمالاً به دلیل این واقعیت است که آنها تجربیات آسیب‌زا به بچه‌ها می‌دهند، نه به این دلیل که کار خاصی در والدین بودن آنها وجود دارد. تروماهای دوران کودکی آسیب‌های دوران کودکی هستند، خواه توسط والدین، معلم، قلدر در مدرسه یا حمله توسط تندروهای خشمگین ایجاد شوند. قبلاً تصور می‌شد که توانایی کودک در ایجاد روابط صمیمانه توسط رابطه او با والدینش در دوران نوزادی تعیین می‌شود. اما از آن زمان مشخص شد که رابطه کودک با هر مراقبی در دوران نوزادی تعیین می‌شود، خواه آن مراقب والدین، خاله، دوست خانوادگی، شیرفروش یا چارلی‌چاپلین باشد.
در واقع، بسیاری از تحقیقات نشان می‌دهند که خارج از آسیب‌های بزرگ، گروه همسالان و زندگی اجتماعی ما در دوران کودکی تأثیر بسیار بیشتری بر درک ما از خود، ارزش خود، و اینکه در نهایت چه کسی می‌شویم، نسبت به والدینمان دارد. منظور من این است که به طور متوسط آمار نشان می‌دهد: والدین بداخلاق در یک محیط خوب بهتر از والدین خوب در یک محیط مزخرف هستند. محیط زیست به سادگی اهمیت بیشتری دارد. اجازه دهید صریح بگویم: شما می‌توانید با محافظت بیش از حد از کودک خود به همان اندازه که می‌توانید با نادیده گرفتن آنها، عذابشان دهید. زیرا این همه چیز است: به مامان و بابا مربوط نیست. مامان و بابا در واقع فقط یک تکه از یک معادله بزرگ‌تر هستند. این هم ترسناک است و هم رهایی بخش. بگذارید کودک همان چیزی باشد که قرار است باشد.


پس به هر حال تقصیر کیست؟


برای کودکان، همه چیز یک مبارزه است. کودکان دائماً به کمک، حمایت و راهنمایی نیاز دارند و در بیشتر موارد، والدین کودک اکثر این موارد را فراهم می‌کنند. بنابراین ما در کودکی طبیعتاً والدین خود را معصوم می‌بینیم. با دانستن اینکه والدین ما همیشه پاسخ را دارند، همیشه می‌دانند چه چیزی درست است، و همیشه می‌دانند که چه کاری باید انجام دهند، احساس امنیت عمیقی به وجود می‌آید. اما زمانی که ما بزرگ می‌شویم، اتفاق وحشتناکی رخ می‌دهد. ما متوجه می‌شویم که والدین ما ناقص هستند و ما متوجه می‌شویم که آنها مشکل دارند. گاهی اوقات مشکلات جدی و بدتر از آن، وقتی به دهه بیست و سی سالگی رسیدیم، متوجه می‌شویم که مشکلاتی هم داریم که بسیاری از آنها شبیه مشکلاتی است که مامان و بابا هم دارند!

Parenthood and Child Rearing Concept Set. Influence on Child, Family Stock  Vector - Illustration of child, childhood: 177353690

والدین


بنابراین، تقریبا غیرممکن است بین رفتار مادر و پدر در دوران بزرگ شدن و رفتار خودمان در بزرگسالی ارتباطی ایجاد نکنیم. آنها بیش از حد شبیه به نادیده گرفتن هستند. بعضی‌ها واقعاً مسائل را خراب می‌کنند. همه آنها این کار را انجام می‌دهند و همه ما این کار را انجام خواهیم داد. تا حدودی به این دلیل که بسیاری از مشکلات ما ریشه ژنتیکی دارند. اما همچنین به این دلیل که کنترل دائمی ‌محیطی که کودک در آن بزرگ می‌شود غیرممکن است. اینکه والدین خود را مسئول تأثیر منفی آنها بر زندگی خود بدانیم، بازگشت به ذهنیت کودک است – ذهنیتی که در آن احساس می‌کنیم حق داریم همه چیز را برای خودمان ثابت کنیم و مسئولیت زندگی خود را برای ماندن در خارج از خودمان درک می‌کنیم. این موضع قابل درک است، اما چیزی است که باید کنار گذاشته شود.
من معتقدم که شما می‌توانید بزرگسالی واقعی را با کنار گذاشتن انتظارات خودشیفته و کودکانه از آنچه والدینمان باید برای ما فراهم می‌کردند و آنچه که باید در تربیت ما انجام می‌دادند، تعریف کنید. بزرگسالی واقعی این است که این تصور را که مادر و پدر به نحوی همه مشکلات ما را به ما داده‌اند را کنار بگذاریم و بپذیریم که فارغ از اینکه از کجا آمده‌اند، مشکلات ما مربوط به خودمان است، ما مسئول خودمان هستیم و در حالی که نمی‌توانیم کنترل کنیم.
ژنتیک یا تاریخچه زندگی‌مان، همیشه می‌توانیم بر اساس آنها کارهایی را که انجام می‌دهیم کنترل کنیم. بزرگسالی واقعی زمانی اتفاق می‌افتد که متوجه می‌شویم والدین ما حفره‌ای را که امروز در آن قرار داریم حفر نکرده‌اند، بلکه آنها در تمام زندگی خود سعی کرده‌اند از آن بیرون بروند. اینکه فرد آزاردهنده زمانی مورد آزار قرار گرفته است. اینکه غفلت کننده زمانی ازش غفلت شده بود. همه تقصیر آنها نیست صادقانه بگویم، در برخی موارد، حتی مهم نیست که تقصیر چه کسی است. زیرا همیشه مسئولیت با شماست. بنابراین اگر یک حفره بزرگ دارید، شروع به بالا رفتن از آن کنید.

منبع: تیم محتوای آی خونه دار

از محصولات ما دیدن نمایید

آخرین مطالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت ، استفاده از سرویس ریکپچای گوگل الزامی است که منوط به خط مشی رازداری و شرایط استفاده گوگل است.

من با این قوانین موافقم.

سبد خرید
ورود

هنوز حساب کاربری ندارید؟

فروشگاه
0 محصول سبد خرید
حساب کاربری من