از میان دهها هزار برنامه، ناسا تقریباً 12 نفر را در هر دهه انتخاب میکند. فرآیند درخواست سختگیرانه است. برای واجد شرایط بودن باید کاملاً متفاوت باشید. شما باید تخصص عمیقی در علم و مهندسی داشته باشید، به حداقل 1000 ساعت تجربه خلبانی نیاز دارید. شما باید از نظر بدنی آماده و قوی باشید و مهمتر از همه، شما باید باهوش باشید. لیزا نواک همه اینها بود. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مهندسی هوانوردی بود و در رشته اخترفیزیک در آکادمی نیروی دریایی ایالات متحده تحصیل کرده بود. او برای بیش از پنج سال ماموریتهای هوایی را برای نیروی دریایی ایالات متحده در اقیانوس آرام انجام داد. در سال 1996، او یکی از معدود افراد خوش شانسی بود که به عنوان فضانورد انتخاب شد.
واضح است که او باهوش بود. اما در سال 2007، لیزا پس از اینکه متوجه شد معشوقهاش زن دیگری را میبیند، 15 ساعت مستقیم با پوشک از هیوستون به اورلاندو رانندگی کرد تا با دوست پسرش در پارکینگ فرودگاه روبرو شود. لیزا زیپبندی، اسپری فلفل و کیسههای زباله بزرگ را بستهبندی کرد و نقشهای مبهم، اما نه واقعاً فکر شده برای ربودن زن داشت. اما قبل از اینکه حتی بتواند زن را از ماشینش پیاده کند، لیزا دچار یک فروپاشی عاطفی شد و در نتیجه او به سرعت دستگیر شد.

هوش هیجانی
هوش هیجانی
هوش هیجانی مفهومی است که محققان در دهههای 1980 و 90 برای توضیح اینکه چرا افراد باهوشی مانند لیزا اغلب کارهای احمقانهای انجام میدهند، به آن دست یافتند.1 استدلال این بود که هوش عمومیIQ) ) همان روشی است که به شما توانایی پردازش اطلاعات را میدهد که تصمیمات درستی بگیرید، هوش هیجانی شماEQ) ) توانایی شما برای پردازش احساسات و رسیدن به تصمیمات درست است.
برخی از افراد ضریب هوش عمومی فوقالعاده بالایی دارند اما ضریب هوش هیجانی پایینی دارند، به استادتان فکر کنید که نمیتواند جورابهایش را جور کند یا هدف را از دوش گرفتن نمیداند. افراد دیگر هوش هیجانی فوقالعاده بالایی دارند اما ضریب هوش عمومی پایینی دارند.
هوش هیجانی از 5 عنصر کلیدی تشکیل شده است:
خودآگاهی
خود تنظیمی
انگیزه
یکدلی
ارزشهای (خوب).
راه برای تبدیل شدن به آدم باهوش از نظرعاطفی اساساً این است که این پنج عنصر را در خود بیابید یا ایجاد کنید. اگر همه اینها کمی مبهم و انتزاعی است، به کسی در زندگی خود فکر کنید که:
در موقعیتهای استرسزا آرام و در عین حال معتدل به نظر میرسد، مسئولیت اعمال خود را به عهده میگیرد به جای اینکه هر بدبختی را به گردن دیگران بیاندازد، عواطف خود را بیان میکند – به جای تخلیه کردن، به شما گوش میدهد و باعث میشود احساس کنید شنیده میشوید و واقعاً به دنیا اهمیت میدهد و به روش خود سعی میکند آن را به مکانی بهتر تبدیل کند. این یک فرد باهوش عاطفی است.
نکته ای که در رابطه با هوش هیجانی وجود دارد این است که در تمام جنبههای زندگی شما نفوذ میکند. باهوش بودن از نظر عاطفی با موفقیت تحصیلی و حرفهای، ثبات مالی، روابط رضایتبخش، رضایت از زندگی، و همچنین سلامت جسمی و روانی بهتر همراه است.
هر تلاشی در زندگی مستلزم تصمیمگیری شماست و اگر اجازه دهید احساساتتان به طور مداوم تصمیماتتان را خراب کند، احتمالاً میبازید. سرنخ لیزا و جنگ صلیبی آدم ربایی 15 ساعته او – میتواند کل حرفه شما را خراب کند. رشد هوش هیجانی به این نتیجه میرسد که مثل لیزا آدمهای لعنتی نباشید.
در اینجا پنج راه برای شروع انجام دستیابی به هوش هیجانی وجود دارد.
1. خودآگاهی را تمرین کنید
مانند بسیاری از چیزهای احساسی، تا زمانی که ندانید آنها چه هستند، نمیتوانید در آنها بهتر شوید. وقتی خودآگاهی ندارید، تلاش برای مدیریت احساساتتان مانند نشستن در یک قایق کوچک بدون بادبان در بالای دریای احساساتتان است، کاملاً به هوس جریانات لحظه به لحظه اتفاق میافتد. شما هیچ ایدهای ندارید که به کجا میروید یا چگونه به آنجا برسید و تنها کاری که میتوانید انجام دهید این است که فریاد بزنید و کمک بگیرید.
خودآگاهی شامل درک خود و رفتارتان در سه سطح است: 1) کاری که انجام میدهید، 2) احساسی که نسبت به آن دارید، و 3) سخت ترین قسمت، تشخیص آنچه در مورد خود نمیدانید.
دانستن آنچه انجام میدهید
شما فکر میکنید که این بسیار ساده و سرراست است، اما حقیقت این است که در قرن بیست و یکم، اکثر ما حتی نمیدانیم که در نصف زمان چه میکنیم. ما در حالت خلبان خودکار هستیم، ایمیل را چک کنید، متن BFF را ارسال کنید، اینستاگرام را بررسی کنید، یوتیوب را تماشا کنید. حذف حواسپرتیها از زندگیتان مثل خاموش کردن تلفن همراهتان هرازگاهی و درگیر شدن با دنیای اطرافتان، اولین قدم خوب برای خودآگاهی است. یافتن فضاهای ساکت و خلوت، اگرچه بالقوه ترسناک است، اما برای سلامت روان ما ضروری است.
سایر اشکال حواس پرتی شامل کار، تلویزیون، مواد مخدر/الکل، بازیهای ویدیویی، مشاجره با افراد در اینترنت و غیره است. زمانی را در روز برای دوری از آنها برنامه ریزی کنید. رفت و آمد صبح خود را بدون موسیقی یا پادکست انجام دهید. فقط به زندگیت فکر کن به احساست فکر کن 10 دقیقه صبح را به مدیتیشن اختصاص دهید. شبکههای اجتماعی را به مدت یک هفته از گوشی خود حذف کنید. اغلب از آنچه برای شما اتفاق میافتد شگفتزده خواهید شد.
ما از این عوامل حواسپرتی برای جلوگیری از بسیاری از احساسات ناراحتکننده استفاده میکنیم، بنابراین حذف عوامل حواسپرتی و تمرکز بر احساسی که بدون آنها دارید، میتواند گاهی اوقات نوعی چیزهای ترسناک را آشکار کند. اما حذف عوامل حواس پرتی بسیار مهم است زیرا ما را به سطح بعدی میرساند.
دانستن اینکه چه احساسی دارید
در ابتدا، هنگامیکه واقعاً به احساس خود توجه کنید، ممکن است شما را وحشت زده کند. ممکن است متوجه شوید که اغلب واقعاً بسیار غمگین هستید یا برای بسیاری از افراد زندگی خود یک احمق عصبانی هستید. ممکن است متوجه شوید که اضطراب زیادی در جریان است، و کل این «اعتیاد به تلفن» در واقع فقط راهی برای بی حس کردن و پرت کردن مدام خود از آن اضطراب است. در این مرحله مهم است که در مورد احساساتی که ایجاد میشود قضاوت نکنید.
وسوسه خواهید شد که چیزی شبیه این بگویید: «اضطراب! چه بلایی سرم اومده!» اما این فقط اوضاع را بدتر میکند. هر احساسی که وجود دارد دلیل خوبی برای وجود داشتنش است، حتی اگر به خاطر نداشته باشید که دلیل آن چیست. پس زیاد به خودتان سخت نگیرید. فقط خودآگاه بودن به خودی خود کافی نیست. فرد باید بتواند احساسات خود را نیز مدیریت کند.
هوش هیجانی
2. احساسات خود را به خوبی هدایت کنید
افرادی که بر این باورند که احساسات غایت تمام زندگی هستند، اغلب به دنبال راههایی برای “کنترل” احساسات خود هستند. شما نمیتوانید. شما فقط میتوانید به آنها واکنش نشان دهید. احساسات فقط سیگنالهایی هستند که به ما میگویند به چیزی توجه کنیم. سپس میتوانیم تصمیم بگیریم که آیا آن «چیزی» مهم است یا نه و بهترین راه را برای پرداختن به آن انتخاب کنیم یا نه. چیزی به عنوان احساس “خوب” یا “بد” وجود ندارد – فقط واکنشهای “خوب” و “بد” به احساسات شما وجود دارد.
خشم میتواند یک احساس مخرب باشد اگر شما آن را اشتباه هدایت کنید و در این فرآیند به دیگران یا خودتان صدمه بزنید. اما اگر از آن برای اصلاح بی عدالتیها و یا محافظت از خود یا دیگران استفاده کنید، میتواند احساس خوبی باشد. وقتی اتفاق خوبی میافتد، شادی میتواند یک احساس فوقالعاده باشد. اما اگر ناشی از آسیب رساندن به دیگران باشد، میتواند یک احساس بد باشد. مدیریت احساسات شما چنین است: تشخیص آنچه احساس میکنید، تصمیمگیری در مورد اینکه آیا این احساس مناسب برای موقعیت است یا نه، و بر اساس آن اقدام کنید. تمام هدف این است که بتوانید احساسات خود را به سمتی هدایت کنید که روانشناسان آن را «رفتار هدفمند» مینامند.
3. یاد بگیرید که به خودتان انگیزه بدهید
آیا تا به حال خود را به طور کامل در یک فعالیت گم کردهاید؟ مثلاً شروع به انجام کاری میکنید و در آن غوطهور میشوید و وقتی از حالت شبه هیپنوتیزمی که به نحوی به خود القا کردهاید خارج میشوید، متوجه میشوید که سه ساعت گذشته است اما احساس کردم پانزده دقیقه؟
وقتی گاهی مینویسم این اتفاق برای من میافتد. وقتی ایدههایی را در ذهنم تجسم میکنم و آنها را در قالب کلمات بیان میکنم، حس زمان خود را از دست میدهم و این مجموعه از احساسات ظریف لایهای را دریافت میکنم. زمانی که احساس میکنم بهتازگی به یک لطیفه عالی یا جوک خندهدار رسیدهام یا به نحوی بدون فحش دادن به حرفم رسیدهام، مانند یک احساس شیفتگی است که با دسیسههای کمی ناامیدانه آمیخته با فورانهای کوچک دوپامین ترکیب شده است. من عاشق این احساس هستم و وقتی به آن دست پیدا میکنم انگیزهای برای ادامه نوشتن به من میدهد.
با این حال به نکته مهمی در اینجا توجه کنید: من منتظر نمیمانم تا این احساس قبل از شروع نوشتن ایجاد شود. من شروع به نوشتن میکنم و سپس آن احساس شروع به ساخته شدن میکند، که به من انگیزه میدهد که به نوشتن ادامه دهم، و این احساس کمی بیشتر میشود و ادامه پیدا میکند. این همان چیزی است که من آن را «اصول انجام کاری» مینامم و احتمالاً یکی از سادهترین و در عین حال جادوییترین «هکهایی» است که تا به حال با آن برخورد کردهام. اصل Do Something بیان میکند که اقدام کردن فقط اثر انگیزه نیست، بلکه علت آن نیز هست.
هوش هیجانی – انگیزه
بیشتر مردم سعی میکنند ابتدا به دنبال الهام باشند تا بتوانند اقدامات مهمی انجام دهند و همه چیز را در مورد خود و موقعیت خود تغییر دهند. آنها سعی میکنند خود را با هر طعمی از خودارضایی ذهنی در آن هفته تقویت کنند تا در نهایت بتوانند اقدام کنند. اما در هفته آینده، آنها تمام شدهاند و دوباره به آن بازگشتهاند و به سمت “روش” دیگری از انگیزه میروند. اما من دوست دارم این را به طور کامل برگردانم. وقتی نیاز به انگیزه دارم، فقط کاری را انجام میدهم که حتی از راه دور به چیزی که میخواهم انجام دهم مربوط میشود و سپس، عمل باعث ایجاد انگیزه میشود.
نکته این است که برای استفاده مؤثر از احساسات خود برای جمع کردن چیزهایتان، باید کاری انجام دهید. اگر احساس نمیکنید چیزی به شما انگیزه میدهد، کاری انجام دهید. یک نقاشی بکشید، یک کلاس آنلاین رایگان برنامه نویسی پیدا کنید، با یک غریبه صحبت کنید، یک ساز موسیقی یاد بگیرید، چیزی در مورد یک موضوع واقعا سخت یاد بگیرید، در جامعه خود داوطلب شوید، به رقص سالسا بروید، یک قفسه کتاب بسازید، یک شعر بنویسید. به احساس خود قبل، حین و بعد از هر کاری که انجام میدهید توجه کنید و از آن احساسات برای هدایت رفتار آینده خود استفاده کنید.
4. شناخت احساسات در دیگران برای ایجاد روابط سالمتر
همه چیزهایی که تا کنون پوشش دادهایم به مدیریت و هدایت احساسات در درون خودتان میپردازد. اما هدف اصلی توسعه هوش هیجانی باید در نهایت ایجاد روابط سالمتر در زندگی شما باشد. روابط سالم – روابط عاشقانه، روابط خانوادگی، دوستی، هر چیز دیگری – با شناخت و احترام به نیازهای عاطفی یکدیگر آغاز میشود. شما این کار را با برقراری ارتباط و همدلی با دیگران انجام میدهید. هم با گوش دادن به دیگران و هم با به اشتراک گذاشتن صادقانه احساسات خود با دیگران – یعنی از طریق آسیبپذیری.
هوش عاطفی – روابط سالم
همدردی با یک نفر لزوما به معنای درک کامل او نیست، بلکه به معنای پذیرفتن او همانگونه که هستند، حتی زمانی که او را درک نمیکنید، نیست. شما یاد میگیرید که برای وجود آنها ارزش قائل شوید و با آنها به عنوان هدف خود رفتار کنید تا وسیلهای برای چیز دیگری. شما درد آنها را به عنوان درد خود – به عنوان درد جمعی ما – میپذیرید. روابط جایی است که لاستیک احساسی به سنگفرش ضرب المثل برخورد میکند. آنها ما را از سرمان بیرون میکنند و وارد دنیای اطرافمان میکنند. آنها به ما میفهمانند که بخشی از چیزی بسیار بزرگتر و بسیار پیچیدهتر از خودمان هستیم و روابط، در نهایت، راهی است که ما ارزشهای خود را تعریف میکنیم.
5. احساسات خود را با ارزشها القا کنید
زمانی که کتاب دنیل گولمن در دهه 90 منتشر شد، « هوش عاطفی » به کلمه اصلی روانشناسی تبدیل شد. مدیران عامل و مدیران کتابهای کار را مطالعه میکردند و برای ایجاد انگیزه در نیروی کار خود به مطالعه هوش هیجانی میرفتند. درمانگران سعی کردند آگاهی عاطفی بیشتری را در مراجعان خود القا کنند تا به آنها کمک کنند تا زندگی خود را کنترل کنند. به والدین توصیه شد که هوش عاطفی را در فرزندان خود پرورش دهند تا آنها را برای جهانی در حال تغییر و عاطفی گرا آماده کنند.
با این حال، بسیاری از این نوع تفکرات اصل مطلب را از دست میدهند و آن این است که هوش هیجانی بدون جهتگیری ارزشهای شما بیمعنی است. یک پدر ممکن است اصول هوش هیجانی را به پسرش بیاموزد، اما بدون اینکه ارزشهای صداقت و احترام را نیز به او بیاموزد، میتواند به یک آدم بیرحم و دروغگو تبدیل شود – اما از نظر عاطفی باهوش!
جنایتکاران از نظر عاطفی بسیار باهوش هستند. آنها احساسات را به خوبی درک میکنند، چه در خود و چه در دیگران. اما آنها در نهایت از این اطلاعات برای دستکاری افراد برای منافع شخصی خود استفاده میکنند. آنها برای خود بیش از هر چیز و به قیمت تمام شدن دیگران ارزش قائل هستند. و وقتی برای بیرون از خود ارزش کمی قائل شوید، همه چیز زشت میشود. بنابراین، برای اینکه بتوانید زندگیای را که واقعاً میخواهید زندگی کنید، ابتدا باید در مورد آنچه که واقعاً برایش ارزش قائل هستید، آگاه باشید زیرا انرژی عاطفی شما به آنجا هدایت میشود.