یک لحظه تصور کن من پدرت هستم. میدانم که ممکن است معانی ناخوشایند را به همراه داشته باشد، اما اینجا بمانید؛ و تا زمانی که کارمان تمام نشده، مرا «بابا» صدا کنید، تا سه مهارت زندگی را با شما به اشتراک بگذارم. حالا، بیایید وانمود کنیم که یکی از آن مکالمات صمیمانه را انجام میدهیم که همه ما به طور ایدهآل تصور میکنیم با پدران خود داریم. شاید در حیاط پشتی به صدای جیرجیرک گوش میدهیم و ماه را تماشا میکنیم که به آرامی افق را پیدا میکند. شاید در حال خندیدن به فیلمی هستیم که به تازگی دیدیم یا خاطرات آن زمانی را که در پنج سالگی گربه را در توالت انداختیم به یاد میآوریم.
بیایید وانمود کنیم که من از خدایان الهام گرفتهام تا بخشی از آن حکمت کلیشهای پدرانه را به شما منتقل کنم که قرار است دکوراسیون داخلی ذهن شما را کاملاً تغییر دهد. بیا وانمود کنیم که به تو رو میکنم، پسر/دختر دوستداشتنیام تمام خرد پدرانه من، سه مهارت زندگی است که هیچکس تا به حال به شما نگفته است.
اولین مهارت مهم زندگی: چگونه دست از شخصی سازی برداریم
یک عارضه جانبی ناخوشایند در مغز ما این است که هر چیزی که در زندگی خود تجربه میکنیم به نحوی ما را درگیر میکند. ماشینی که امروز در ترافیک است راه شما را قطع کرد. برنامه خبری کابلی که دیشب دیدید شما را عصبانی کرد. رشد عظیم شرکت شما در این سال به شما پول بیشتری داد. در نتیجه، ما تمایل داریم که یک سوگیری ذاتی نسبت به این فرض داشته باشیم که تقریباً هر چیزی که برای ما اتفاق میافتد در واقع در مورد ماست. اما خبر این است: فقط به این دلیل که چیزی را تجربه میکنید، به این دلیل که چیزی باعث میشود احساس خاصی داشته باشید، فقط به این دلیل که به چیزی اهمیت میدهید، به این معنی نیست که آن چیز به شما مربوط است.
اولین مهارت مهم زندگی: سعی کنید مسائل را خیلی شخصی نگیرید.
احساس خوبی است که فکر کنید همه چیزهای خوبی که در زندگی شما اتفاق میافتد برای شما اتفاق میافتد. زیرا شما فرد خوب و شگفتانگیزی هستید. اما بهایی که برای ایجاد آن تجربیات خوب در مورد خود میپردازید این است که باید تجربیات بد را نیز در مورد خود بسازید. شما باید همه چیزهای بد زندگی خود را به خودتان تعبیر کنید. در نتیجه، خود را در یک ترن هوایی عزت نفس قرار میدهید، جایی که ارزش خود را بالا و پایین میکنید، با جزر و مد بیرحمانه هر مزخرفی که در آن زمان اتفاق میافتد، اوج و فرودهای سرگیجهآور را تجربه میکنید.
وقتی همه چیز خوب است، شما هدیه خدایان به زمین هستید، کسی که سزاوار شناخته شدن و تشویق در هر لحظه است. وقتی اوضاع بد است، شما قربانی خودپسندی هستید که به او ظلم شده و شایسته بهتر از این است. چیزی که ثابت است این حس لیاقت است. این احساس مستمر لیاقت است که شما را به یک خونآشام عاطفی تبدیل میکند، یک سیاهچاله ضد اجتماعی که فقط انرژی و عشق اطرافیان شما را مصرف میکند بدون اینکه هیچ چیزی در ازای آن ارائه دهد.

مهارت زندگی
خوب، شاید کمی دراماتیک بود. اما نکته را متوجه شدید. وقتی مردم از شما انتقاد میکنند یا شما را طرد میکنند، احتمالاً بیشتر به آنها – ارزشها، اولویتها، موقعیت زندگیشان – مربوط میشود تا به شما. یا وقتی کاری که انجام میدهید با شکست مواجه میشود، به این معنی نیست که شما به عنوان یک شخص شکست خوردهاید، بلکه به این معنی است که شما فردی هستید که گاهی اوقات شکست میخورید. وقتی اتفاق غم انگیزی رخ میدهد و شما به شدت آسیب میبینید، همانقدر که درد شما کاملاً متقاعد شده است که این باید در مورد شما باشد، به یاد داشته باشید که سختی بخشی از انتخاب زندگی است، که تراژدی مرگ چیزی است که به زندگی معنا میبخشد، و این درد هیچ تعصبی ندارد – همه ما را رنج میدهد. لایق بودن یا نبودن بخشی از معادله نیست.
دومین مهارت مهم زندگی: چگونه متقاعد شویم و نظر خود را تغییر دهیم
اکثر مردم، زمانی که باورهایشان به چالش کشیده میشود، آنها را طوری نگه میدارند که انگار جلیقه نجاتی در یک کشتی در حال غرق شدن هستند. مشکل این است که اغلب باورهای آنها غرق شدن کشتی است. برای بسیاری از ما، در بیشتر مواقع، باورهای ما صرفاً ایدههایی نیستند که از نظر ما درست هستند، بلکه اجزای اصلی هویت ما را تشکیل میدهند. و زیر سوال بردن این باورها به معنای زیر سوال بردن ما به عنوان یک شخص است… که اگر نمیدانستید واقعاً دردناک است.
بنابراین ترجیح میدهیم انگشتانمان را در گوشهایمان بگذاریم، بارها و بارها فریاد بزنیم «لا لا لا لا لا لا» و امیدوار باشیم که این شواهد ناگوار مبنی بر اینکه اشتباه میکنیم به طور جادویی از بین برود. فردی را در نظر بگیرید که به تغییرات آب و هوایی اعتقادی ندارد. بسیاری از آنها احمق نیستند. آنها میفهمند که علم چه میگوید. آنها استدلالها را درک میکنند. مشکل این است که جایی در طول مسیر، به این نتیجه رسیدند که نه تنها تغییرات اقلیمی چیزی است که آنها معتقد بودند جعلی است، بلکه انکار تغییرات آب و هوایی نیز نشان دهنده شخصیت آنهاست.
میتوانید در مورد 5 ایده ساده برای تغییر زندگی اینجا بخوانید
اما این وابستگی به باورهای ما فقط علم و سیاست را تحت تأثیر قرار نمیدهد. من دیدهام که بر زندگی روزمره اکثر مردم نیز تاثیر میگذارد. من مردانی را دیدهام که هنوز به باورهایی در مورد خودشان که در دبیرستان شکل دادهاند پایبند بودهاند. اینکه زنان به آدمهای قلابی علاقهای ندارند، اینکه برای دوست داشته شدن باید انبوهی پول یا یک ماشین لوکس داشته باشند. شاید این باورها به آنها خدمت کرده و زندگی آنها را در سن 16 سالگی توضیح دهد. اما در 32 سالگی، همین باورها و فرضیات زندگی دوستی آنها را ویران میکرد. تو زندگیت خیلی اشتباه میکنی. در واقع، شما تقریباً همیشه در اشتباه هستید. از بسیاری جهات، توانایی شما برای موفقیت و یادگیری در درازمدت، با توانایی شما در تغییر آنچه در پاسخ به نادانی و اشتباهات خود باور دارید، نسبت مستقیم دارد.
مهارتهای زندگی: شما میتوانید نظر خود را تغییر دهید
ممکن است بپرسید “چگونه این کار را انجام دهم؟”
“چگونه” وجود ندارد. همه اینها در سر شماست در اینجا به معنای واقعی کلمه هیچ کاری نمیتوان انجام داد جز اینکه ذهناً دیدگاههای جدیدی را امتحان کنید و از خود بپرسید، «اگر [چیزی که خلاف فرض من است] در مورد من درست باشد چه؟ این به چه معناست؟» و سپس از نظر روانی پاسخ را طی کنید. در ابتدا ترسناک خواهد بود. مغز شما در برابر آن مقاومت خواهد کرد. اما، این جایی است که تمرین وارد میشود.
این را امتحان کنید: امروز 20 مورد را در زندگی خود بنویسید که ممکن است در مورد آنها اشتباه کنید. باز هم، منظور من فقط چیزهای مادی نیست. من مطمئن هستم که درک من از فیزیک از بسیاری جهات به شدت کم است. اما این مهمترین چیزی نیست که باید نظرم را در مورد آن تغییر دهم.
چیزی که ما در اینجا دنبالش هستیم زیر سوال بردن برخی از آن فرضیات عمیق در مورد هویت شما است – من آدم جذابی نیستم، تنبل هستم، نمیدانم چگونه با مردم صحبت کنم، من هرگز خوشحال نخواهم شد. زیرا احساس میکنم زندگی من گیر کرده، فکر میکنم دنیا سهشنبه آینده به پایان میرسد.
هر چه این فرض از نظر احساسی بیشتر باشد، نوشتن آن و به چالش کشیدن آن اهمیت بیشتری دارد. سپس، بعد از اینکه به 20 مورد رسیدید، مرور کنید و بنویسید که اگر هر کدام اشتباه بودند چه معنایی در زندگی شما خواهد داشت. در ابتدا احساس ترسناکی خواهد داشت. بسیاری از مفروضات را نمیخواهید زیر سوال ببرید. اما این طور فکر کنید: اگر هرگز طرف مقابل را ندیدهاید، چقدر میتوانید به باورهای خود اطمینان داشته باشید؟ چیزی که ما میخواهیم توسعه دهیم این است که توانایی دیدن آن «طرف دیگر» داستان را داشته باشیم. و در موارد معدودی که محتملتر و معتبرتر به نظر میرسد، ادامه دهید.
سومین مهارت مهم زندگی: چگونه بدون اطلاع از نتیجه عمل کنیم
در طول زندگی ما، تقریباً هر چیزی نتیجه روشنی دارد. در مدرسه، شما مقاله ترم خود را مینویسید. زیرا این همان چیزی است که معلمتان به شما گفته است. در خانه، اتاقتان را تمیز میکنید، زیرا والدینتان به شما پاداش میدهند. در محل کار، شما آنچه را که رئیستان میگوید انجام میدهید، زیرا به شما دستمزد میدهد.
هیچ عدم قطعیتی وجود ندارد تو فقط عمل کن

مهارت زندگی
اما بیشتر زندگی – یعنی زندگی واقعی – به این شکل کار نمیکند. وقتی تصمیم به تغییر شغل میگیرید، هیچکس به شما نمیگوید کدام حرفه برای شما مناسب است. وقتی تصمیم میگیرید به کسی متعهد شوید، هیچ کس به شما نمیگوید که این رابطه شما را خوشحال میکند. زمانی که تصمیم میگیرید یک کسب و کار راه اندازی کنید یا به کشوری جدید نقل مکان کنید یا به جای پنکیک برای صبحانه وافل بخورید، مطمئناً نمیتوانید بدانید که کاری که انجام میدهید «درست» است یا خیر.
بنابراین ما از آن اجتناب میکنیم. ما از گرفتن این تصمیمات اجتناب میکنیم. از حرکت و اقدام بدون اطلاع خودداری میکنیم. چون نمیتوانیم بر اساس چیزی که نمیدانیم عمل کنیم، زندگیمان بهطور باورنکردنی تکراری و امن میشود.
ایمیلهای زیادی از مردم دریافت میکنم که از من میپرسند چگونه هدف زندگی خود را پیدا کنیم. یا چگونه بفهمیم که آیا در رابطه درستی هستیم یا نه. یا چگونه میتوان فهمید که آیا آنها تغییر درستی ایجاد میکنند یا خیر. من به این افراد پاسخ نمیدهم چون ایدهای ندارم.
یکی اینکه، هیچ کس دیگری نمیتواند تصمیم بگیرد که چه چیزی برای زندگی شما مناسب است، جز شما. ثانیاً، این واقعیت که از یک مرد در اینترنت میپرسید (یا به دنبال آن در یک کتاب یا چیزی میگردید) خود بخشی از مشکل است – قبل از اقدام به دنبال آن هستید که نتیجه را بدانید.
“من فقط کارها را انجام میدهم.”
با وجود تمام ایرادات جوکر (تروریست، قاتل دسته جمعی، سارق مسلح، قاتل سیاسی – اما فعلاً از آن چشم پوشی میکنیم)، او در اینجا یک نکته دارد.
نقشهکشانی که سعی میکنند دنیای کوچک خود را کنترل کنند… واقعیت این است: گاهی اوقات شما فقط مجبورید کارها را بدون دلیل دیگری جز انجام آنها، انجام دهید. آنها را انجام دهید، زیرا میتوانید. چون وجود دارند. همانطور که جورج مالوری وقتی از او پرسیده شد که چرا میخواهد قله اورست را صعود کند، گفت: “چون آنجاست.”
کمی هرج و مرج به زندگی خود اضافه کنید. یک مقدار مشخص، سالم است. رشد و تغییر و اشتیاق و هیجان را تحریک میکند.
توسعه توانایی انجام کارها بدون هیچ دلیل دیگری جز کنجکاوی یا علاقه یا حتی بی حوصلگی – توانایی انجام کارها بدون هیچ انتظاری برای نتیجه یا تمجید یا بهرهوری یا هیاهو – به شما آموزش میدهد تا بهتر تصمیمات مبهم زندگی را بگیرید. این به شما آموزش میدهد که به سادگی شروع به کاری کنید بدون اینکه بدانید به کجا میرود. در حالی که این کار منجر به هزاران شکست کوچک میشود، احتمالاً منجر به بزرگترین موفقیتها و کسب مهارت زندگی نیز میشود.